قدم درنه اگر مردي درين کار

شاعر : عطار

حجاب تو تويي از پيش بردارقدم درنه اگر مردي درين کار
مکن بي حکم مردي عزم اين کاراگر خواهي که مرد کار گردي
شود چون شير بيشه شير ديواريقين دان کز دم اين شيرمردان
مشو خرسند چون کرکس به مردارچو بازان جاي خود کن ساعد شاه
که صد دريا درآشامد به يکباردليري شيرمردي بايد اين جا
که اين جا پردلي بايد جگرخوارز رعنايان نازک‌دل چه خيزد
نه او را نور دامن‌سوز و نه نارنه او را کفر دامن‌گير و نه دين
قراري گير و دم درکش زمين‌واردلا تا کي روي بر سر چو گردون
چو کوهي خويش را برجاي مي داراگر خواهي که دريايي شوي تو
که سرگردان بسي گشتي چو پرگارکنون چون نقطه ساکن باش يکچند
سه کارت مي‌ببايد کرد ناچاراگر خواهي که در پيش افتي از خويش
سيم دايم زبان بستن ز گفتاريکي آرام و ديگر صبر کردن
علم بر هر دو عالم زن چو عطاراگر دستت دهد اين هر سه حالت